جدول جو
جدول جو

معنی ملایم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

ملایم کردن
مهربان کردن، نرم خو کردن، خلیق کردن، سازگار کردن، آهسته کردن، یواش کردن، کند کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ملایم کردن
تليينٌ
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
ملایم کردن
Mellow
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ملایم کردن
adoucir
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ملایم کردن
使温和
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
ملایم کردن
ammorbidire
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ملایم کردن
złagodzić
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
ملایم کردن
смягчать
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
ملایم کردن
пом'якшувати
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ملایم کردن
verzachten
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
ملایم کردن
mildern
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
ملایم کردن
suavizar
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ملایم کردن
नरम करना
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
ملایم کردن
和らげる
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ملایم کردن
নরম করা
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
ملایم کردن
melunakkan
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ملایم کردن
yumuşatmak
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ملایم کردن
부드럽게 하다
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
ملایم کردن
نرم کرنا
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
ملایم کردن
ทำให้เบาบาง
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
ملایم کردن
kupunguza
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ملایم کردن
suavizar
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ملایم کردن
להקל
تصویری از ملایم کردن
تصویر ملایم کردن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
ساییدن دارو یا چیز دیگر بر روی سنگ یا در هاون
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا بُ دَ)
بمالیدن در هاون و جز آن. رجوع به صلایه شود
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ طَ شُ دَ)
پیشقراولی کردن:
طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ̍ ز چپ سهیل یمن.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ دَ)
برهم خوردن. شوریدگی کردن. آشوب کردن. شورش کردن:
محیط تشنه لبیها چنان تلاطم کرد
که کشتی دل ما را به آن کنار انداخت.
تنها (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ملتئم کردن
تصویر ملتئم کردن
بهبود بخشیدن، به هم پیوستن بهبود بخشیدن التیام دادن، بهم پیوستن: (باقتضای مقادیر ملتئم کردند نه هیچ جزو بنقصان نه هیچ جزو فزون) (جمال الدین اصفهانی. گنج سخن 37: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملامت کردن
تصویر ملامت کردن
سرزنش کردن نکوهیدن: (و چون میل بخیر کند از میل بشر پشیمان شود و خویشتن را ملامت کند) (اوصاف الاشراف. 26)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملایم آمدن
تصویر ملایم آمدن
ساز گار آمدن موافق بودن مناسب بودن: (آفرینش همه آفریدگان چنانست که هر آنچه بشنود و طبیعت او را موافق و ملایم آید زود بقبول آن مسترسل شود) (مرزبان نامه. تهران. چا. 82: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طلایه کردن
تصویر طلایه کردن
پیشقراولی کردن جلو داری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
دارو یا چیزی دیگر را روی صلایه ساییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملازم کردن
تصویر ملازم کردن
همواره همراه و ندیم کسی کردن شخصی را: (چون مجلس باخر رسید و مستان عزم شبستان کردند سلطان از زبان خود کسی را ملازم قیصر کرد و جهت احتیاط را فرمود که با او رسوم چرب زبانی و آداب نیکو محضری ممهد دارند) (سلجوقنامه ظهیری. چا. خاور. 27)، همیشه در جایی مقیم ساختن، نوکر کسی کردن، مواظب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظالم کردن
تصویر مظالم کردن
((~. کَ دَ))
دادرسی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صلایه کردن
تصویر صلایه کردن
دارو یا هر چیز دیگر را بر روی سنگ یا در هاون کوبیدن
فرهنگ فارسی معین